گنجور

 
ناصر بخارایی

تمتع از وصال زلف مشکینت صبا دارد

که در کویت هوائی گشت و زلفت را هوا دارد

تماشا را خوشست ای گل ز چشمم گوشهٔ آبی

اگر سرو سرافراز تو میلی سوی ما دارد

سر زلف تو رفت از سرکشی بر باد و از فتنه

هنوز آن هندوی سرگشته تا در سر چه‌ها دارد

تو در یاری نمی‌یاری که با یاران وفا داری

وفاداری همین باید که با یاران وفا دارد

ندارد ظاهراً صوفی، صفا از درد بی‌دری

خوشا جام می صافی که در باطن صفا دارد

فراغت ملک آسوده‌ست و بی‌تشویش و این دولت

میسر نیست سلطان را که آن وصلت گدا دارد

همه تن چشم شد ناصر چو نرگس زانکه گر ناگه

ز مستی با خود آید، چشم بر روی شما دارد

 
 
 
خواجوی کرمانی

چه بادست اینکه می آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافه ی مشک ختا دارد

بطرف بوستان هر کس بیاد چشم میگونش

مدام ار می نمی نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می گردد

[...]

کلیم

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد

که از خورشید رویت در برابر رونما دارد

ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگ‌ظرفی

صراحی بر رخ هرکس که می‌خندد به ما دارد

نویسم نامه و از بس که خون می‌گریم از هجرت

[...]

صائب تبریزی

ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن

چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل

چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!

اسیر شهرستانی

پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد

شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد

فروغ آشناییها نگاه گرم استغنا

در این گلشن گل بیگانگی بوی وفا دارد

تغافلهای اول قاصد پیغام دلجویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه