گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

در جام جم بریز شراب مغانه را

در وی نگر حقیقت این کار خانه را

ای پیر دیر اهل خرابات محرمند

زین راز نکته گوی و رها کن بهانه را

بی اعتدالی ار کنم از شور این حدیث

در حلق من بریز می بیخودانه را

کآن می زمان زمان برد از لوح خاطرم

عیش زمانه را و جفای زمانه را

مردن به وصل بایدم ای خضر منکرم

آب حیات و زندگی جاودانه را

بنگر به سقف میکده عکس فروغ می

گر ز آتش کلیم ندیدی زبانه را

فانی چو نیست لایق این بزم ای رقیب

باری بمان که بوسه زند آستانه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را

وآهنگ باغها کن بگذار خانه را

کامروز هم نخواهد مرغ آشیانه را

خندید باغ ملک به خندان چمانه را

امیر معزی

ای یادگار خواجهٔ ماضی زمانه را

وی رسم تو سبب‌ْ شرف جاودانه را

راضی است جان ز رسم تو در روضهٔ جنان

آن خواجهٔ مبارک و صدر یگانه را

هرچند فارغی و به شادی نشسته‌ای

[...]

سراج قمری

هین در فکن به جام، شراب مغانه را

پرنور کن ز قبلهٔ زردشت خانه را

سرد است، گرم کن ز تف آتش شراب

این هفت سردسیر خراب زمانه را

هرچند ضد یکدگرند این چهار طبع

[...]

ناصر بخارایی

ساقی بیار جام شراب مغانه را

مطرب نکو بزن غزل نو ترانه را

پایان مباد دور قدح را که زیرکان

پایان ندیده‌اند جفای زمانه را

واعظ مگو که مست نیابد قبول یار

[...]

کلیم

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را

آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را

سرمای سرد مهری گل بود در چمن

آتش زدیم خار و خس آشیانه را

کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه