گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

من اوفتاده و انفاس روح پرور باد

چو باد بر تو گذر می‌کند حرامش باد

شب فراق و غریبی و عشق و تنهائی

چه شد که بر من بیچاره هر چهار افتاد

سرشک دیدهٔ من همچو آب می‌خواند

که سالها تو نیاری به نامه از من یاد

غلام عشق تو از هر دو کون آزاد است

کسی ز مادر فطرت چنین نزاد آزاد

چو گشت راز دلم فاش، ناله را چه کند

دهان از آن …. برکشیده‌ام بگشاد

ز نقش بند ازل عقل و هوش حیرانند

که در شمایل خوب تو داد خوبی داد

چو باد می‌رود اندر رکاب تو ناصر

چگونه صبر کند، عمر داده است به باد

 
 
 
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه