دوش آمد رخ زیبای تو در خواب مرا
سیل از دیده روان گشت و ببرد آب مرا
تنم از ضعف چنان شد که نمییافت دگر
عقل هر چند که میجست به مهتاب مرا
در سر زلف تو بستم دل و میدانستم
که شود کار چو شاگرد رسن تاب مرا
من از آن روز که ابروی تو دیدم چون ماه
روی در قبله شد و چشم به محراب مرا
ناصر از خاک در دوست مجو هیچ مراد
که گشاد از نظر اوست درین باب مرا
باز کار دل من با شب هجران افتاد
وقت آن است که بدرود کند خواب مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نفریبد به خیال نگهت خواب مرا
نبرد جلوه وصل تو به مهتاب مرا
بسته بر بازوی بیدار فلک خواب مرا
کرده تعویذ سحر آه جگرتاب مرا
اشک پرورده راز غم پنهان دلم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.