گنجور

 
ناصر بخارایی

نرگس مستت نشانده همچو گل در خون مرا

کی رود چون غنچه مهر تو ز دل بیرون مرا

روی خود بر رو نهد، صبح ابد لیلی تو را

بوسه‌ای بر رو زند، روز جزا مجنون مرا

همچو گردونم ز دل بیرون نیاید مهر تو

ور بگرداند به سر مهر تو چون گردون مرا

راندم آب چشم گلگون، رفت بر خاک درت

زود با منزل رساند گرم رو گلگون مرا

در پس دیوار عزلت تنگدل بنشسته‌ام

همچو سایه چند کاهد مهر روز افزون مرا

من سر واعظ ندارم مطرب آهنگی بساز

گو برو افسانه خوان، دیگر مخوان افسون مرا

دی سرشکم گفت ناصر ریختم خون دلت

بر در دلدار می‌ترسم که گیرد خون مرا