پسته را لب شکند آن دهن خندانت
مغز بادام کشد چشم خوش فتانت
گر چه شد روشنی خوان فلک از خورشید
قرص خورشید ندارد نمکی از خوانت
گر شوم موئی و ور سینهٔ من بشکافی
بنهم همچو قلم سر به خط فرمانت
اگر ای درّ گرانمایه دو عالم بدهند
من که صراف جهانم ندهم ارزانت
هیچ پوشیده نشد مهر تو در سینهٔ من
آفتابی نتوان کرد به گل پنهانت
گر سرم رفت مباد از سر تو موئی کم
جان من، جان جهان باد فدای جانت
دم ناصر که جهان را چو صبا مشکین کرد
یافت بوئی ز سر طرهٔ مُشک افشانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کیست آن کس که تو را دید و نشد حیرانت
بعد از امروز سر ما و خط فرمانت
گر تو را رغبت جانست به ترکش اولی
قدمی نه که شوم بر سر ره قربانت
دست من گیر که از پای درآیم ور نه
[...]
کاش پاینده شدی وصل تو چون هجرانت
کاش نایاب شدی درد تو چون درمانت
تا ندیدند از آن درد نصیبی اغیار
تا در آن وصل بماندند بسی یارانت
اثر از ناله خود بلبل شیدا مطلب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.