گنجور

 
ناصر بخارایی

چسم تو از ما خطائی دید و ابرو چین گرفت

حاجبت آورد از ترکان سپاه و چین گرفت

زلف تو چون هندوان آتش پرستی پیشه کرد

خواب خوش بادت کز آتش بستر و بالین گرفت

می‌رسد پیک صبا و مژده می‌آرد که باز

ملک هفت اقلیم را سلطان فروردین گرفت

از سماعِ مرغ رقصان شد چنار و دست‌زن

جیبِ گل را چاک کرد و دامن نسرین گرفت

هر دمم تلخی که زاهد می‌چشاند هست نوش

ای خوشا رندی که بر کف بادهٔ نوشین گرفت

مادر ایام هر شیری که با فرهاد داد

کی رسد با ساغر شیری که از شیرین گرفت

ناصرا گر عاشقی جان را به تلخی ده چو جام

شرط عاشق نیست در دل ذوق  جان شیرین گرفت