گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

سلامی برد چون صبح صبا رفت

رسول ره نورد باد پا رفت

ز خونِ دل نوشتم ماجرائی

که در هجر تو بر ما چه‌ها رفت

گهی در پای ما خار جفا زد

گهی در خون ما تیر بلا رفت

من از بیگانه آزاری ندیدم

که با ما آنچه از آشنا رفت

از آن ساعت که تو از من جدائی

چنان دانم که جان از تن جدا رفت

تنی کز جان جدا افتاد شد خاک

ندانم جان که از تن شد کجا رفت

اگر چه ناصر آهسته زند آه

ولی فریاد او بسیار جا رفت

 
 
 
ناصر بخارایی

همین شعر » بیت ۴

من از بیگانه آزاری ندیدم

که با ما آنچه از آشنا رفت

حافظ

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

عطار

مگر گل بلبلی شد در هوا رفت

بخوزستان گریخت از دام ما رفت

جویای تبریزی

چنان در پویه این آتش ز جا رفت

که از دم دود او رو بر قفا رفت

نشاط اصفهانی

اگر بر طایری تیری خطا رفت

به صید نسر طایر بر سما رفت

صفی علیشاه

بشور افتاد هر کس کو کجا رفت

پی او هر کس از راهی جدا رفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه