گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

گر سلسله جنبانی، گیسوی پریشان را

آشفته کنی دل را، دیوانه کنی جان را

در صومعه گر بویی، پیدا شود از عشقت

از خرقه برون آرند، صد مشرک پنهان را

از زلف مزن چوگان،‌ بر گون زنخدانت

تا گوی ز سر سازیم، ما آن خم چوگان را

اندام تو گر بیند، از خار کند سوزن

وز رشک بدوزاند، گل چاک گریبان را

خود را همه شب بسته، در زلف تو می‌بینم

تعبیر نمی‌دانم، این خواب پریشان را

هم آب زنم از چشم، هم از مژه جارویی

روزی که برون آیی، آرایش میدان را

در خلوت وصل تو، کی راه برد ناصر

این خار چه کار آید، آن صحن گلستان را

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را

با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را

از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت

خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را

دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها

[...]

وفایی مهابادی

حلقه چون زد در دی زلفان رخ جانان را

مانا ز گلستان پر گل کرده به دامان را

ای کز اثر خنده دل پرور و جان بخشی

بر کشتهٔ خود بگشا باری لب خندان را

رویت گل و لب شکر، من خسته، تو جان پرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه