گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

خانهٔ دیدهٔ من رهگذر دریائی‌ست

که شب و روز در او هندوی مردم زائی‌ست

روی ما آب روان و گل زردی دارد

به تفرج گذر ای دوست که خوش مأوائی‌ست

به چه رو ماه به روی تو برابر گردد و نیست

با لبت لؤلؤ اگر لاف زند لالائی‌ست

از لب لعل تو هر دلشده‌ای را سوزیست

وز سر زلف تو هر سلسه‌ای در پائی‌ست

رشک می‌آیدم از خاک گلستان که مدام

در کنارش ز گل و سروِ سمن بالائی‌ست

ناصر از چشمهٔ نوش تو به کامی نرسید

گر چه از وصف لبت طوطیِ شکّرخائی‌‌ست

 
 
 
جهان ملک خاتون

ماه‌رویا مه رویت چه جهان‌آرایی‌ست

در چمن قامت سرو تو چه بی‌همتایی‌ست

هوس زلف سیاه تو همی‌پخت دلم

عقل گفتا بپز این دیگ که خوش سودایی‌ست

در غم حسرت دیدار تو ای جان و جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
قاسم انوار

هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست

در سودای دلش از غم او سوداییست

عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز

این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست

هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه