گنجور

 
قاسم انوار

هرکجا در دو جهان عاشق روشن راییست

در سودای دلش از غم او سوداییست

عقل گوید که: برو،شیوه عشاق مورز

این سخن گرنه چنین است، ولی هم راییست

هرکه او نفس بد اندیشه خود را فرسود

در ره عشق ملک سای فلک فرساییست

و آنکه او چهره خورشید عیان باز بیافت

پیش ارباب نظر جاهل نابیناییست

چون سر انداخته شد شمع شود روشن تر

عاشق صادق روشندل پابرجاییست

زاهدی را که نظر نیست عجب قوقوییست

واعظی را که خبر نیست عجب قاقاییست

حاصل از هر دو جهان عشق خدا آمد و بس

بحر عشقست که هر قطره ازو دریاییست

بشنو، ای طالب حق: شیوه تقلید مرو

این سخن را بتو گفتیم وسخن را جاییست

قاسمی را نظر لطف بارزانی دار

بر سر کوی تو آشفته دل، شیداییست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode