گنجور

 
ناصر بخارایی

نه جز تو اهل دل را دلبری هست

نه از تو در جهان شیرین‌تری هست

نثار گرد راهت گر دلی بود

فدای خاک پایت گر سری هست

در وصلب به رویم بسته بادا

جز این در دو جهانم گر دری هست

به زلفت بسته نتوان شد همه عمر

که ما را نیز سودا و سری هست

کسی گردد ندیم خلوت خاص

که چون شمعش ز آتش افسری هست

به درویشی مبین ما را که ما را

از آب چشم گلگون گوهری هست

دل از تقلید خالی کن که مقصود

برون از کفر و ایمان دیگری هست

طواف دیر کن دوری که او نیز

ز ملک لایزالی کشوری هست

نکردی یاد از ناصر که ما را

غلامی یا سگی یا چاکری هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلیمی جرونی

که در شهر صفاهان دلبری هست

که مانندش عجب گر دیگری هست

هلالی جغتایی

الهی، تا در امکان گوهری هست

برین گردون گردان اختری هست

عرفی

بشاه این شوخ چشمانرا سری هست

وگر با شاه نی با دیگری هست

اقبال لاهوری

تو ای شیخ حرم شاید ندانی

جهان عشق را هم محشری هست

گناه و نامه و میزان ندارد

نه او را مسلمی نی کافری هست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اقبال لاهوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه