گنجور

 
ناصر بخارایی

نه جز تو اهل دل را دلبری هست

نه از تو در جهان شیرین‌تری هست

نثار گرد راهت گر دلی بود

فدای خاک پایت گر سری هست

در وصلب به رویم بسته بادا

جز این در دو جهانم گر دری هست

به زلفت بسته نتوان شد همه عمر

که ما را نیز سودا و سری هست

کسی گردد ندیم خلوت خاص

که چون شمعش ز آتش افسری هست

به درویشی مبین ما را که ما را

از آب چشم گلگون گوهری هست

دل از تقلید خالی کن که مقصود

برون از کفر و ایمان دیگری هست

طواف دیر کن دوری که او نیز

ز ملک لایزالی کشوری هست

نکردی یاد از ناصر که ما را

غلامی یا سگی یا چاکری هست