ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

نه جز تو اهل دل را دلبری هست

نه از تو در جهان شیرین‌تری هست

نثار گرد راهت گر دلی بود

فدای خاک پایت گر سری هست

۳

در وصلب به رویم بسته بادا

جز این در دو جهانم گر دری هست

به زلفت بسته نتوان شد همه عمر

که ما را نیز سودا و سری هست

کسی گردد ندیم خلوت خاص

که چون شمعش ز آتش افسری هست

۶

به درویشی مبین ما را که ما را

از آب چشم گلگون گوهری هست

دل از تقلید خالی کن که مقصود

برون از کفر و ایمان دیگری هست

طواف دیر کن دوری که او نیز

ز ملک لایزالی کشوری هست

نکردی یاد از ناصر که ما را

غلامی یا سگی یا چاکری هست