گنجور

 
ناصر بخارایی

ز چشمم خون دل هر شب روان است

سرشک خونی‌ام از شبروان است

دوان یک شب روانم از شماخی

که جان و دل مرا در شابران است

سمند عزم را بربسته‌ام زین

همین دم اشک گلگونم روان است

رکابم گر گران باشد مکن عیب

که با من بخت گمره همعنان است

سبک بار سفر می‌بست ناصر

ولی جان بربرش بار گران است