شوخ نقاشی که رنگم می کند تسخیر او
بوی خون بلبل آید از گل تصویر او
شوخ نقاشی که خون می ریزد از تحریر او
می پرد رنگ از رخم از دیدن تصویر او
در بیابانی که من طرح شکار افگنده ام
از سواد سایه اش رم می کند نخچیر او
کوهکن را کرد عشق آشکار آخر هلاک
عاقبت دریای خون گردید جوی شیر او
سر بریدن خامه را راه سخن واکردن است
عرضحال خویش گویم در ته شمشیر او
در تلاش زلف او خوبان به هم پیچیده اند
حلقه گوش پریرویان بود زنجیر او
سیدا از بس که دارم اشتیاق ناوکش
سبز میگردد به مغز استخوانم تیر او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خامه می پیچد به خود از خط چون زنجیر او
می کشد شرمندگی نقاش از تصویر او
خنجر عشق کشی دارد نهان در آستین
بوی خون کوهکن آید ز جوی شیر او
اهل تقوی بر دهن دارند ذکر ناوکش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.