ای ز رویت درگرفته شمعها در خانهها
انجمنها هر طرف از مرده پروانهها
یاد عمر رفته خود هرکه باشد میکند
نیست غیر از ذکر زلفش بر زبان شانهها
عشرت ایام در دوران ما شد منتهی
برنمیآید صدایی از لب پیمانهها
دست خشک اهل طمع را دست رد خواهد شدن
میکند مشاطه این نقل از زبان شانهها
در خیال صید اگر دامی فگندی بر زمین
سبز چون مژگان شود در چشم دامم دانهها
در چمن آهی گر از سرگشتگی بیرون کشم
آسیابی باد گردد بلبلان را خانهها
سیدا آرام از دنیاپرستان بردهاند
خواب راحت کردهام از دیده دیوانهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن حال و هوای عاشقانه و غمناک شاعر میپردازد. شمعهایی که به خاطر زیبایی چهره محبوب روشن شدهاند و یاد پروانههای مردهای که به خاطر عشقشان سوختهاند، فضای اندوهگینی را ایجاد میکند. شاعر به یاد گذشته و لحظات شیرین ایام عیش میافتد و از سکوت لبهای پیمانهها میگوید که نشاندهندهی فقدان شادی است. او اشاره میکند که طمعکاران به راحتی نمیتوانند به آرزوهایشان برسند و در نهایت، از دنیای پرهیاهو و نامهربانی جدا شده و به آرامش فکر میکند. شعر به نوعی دعوت به تفکر در مورد عشق، زیبایی و غمخواری زندگی است.
هوش مصنوعی: ای چهرهات مانند شعلههای شمع در خانهها میتابد و گردهماییها در هر سو از پروانههای مرده پر شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد ایام گذشتهاش میافتد، جز ذکر زلف محبوبش چیز دیگری بر زبان نمیآورد.
هوش مصنوعی: لحظات خوشی که در زندگی ما گذشت، به پایان رسیده است و اکنون از ظرفهای شراب هیچ صدایی شنیده نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی با طمع و چشمداشت به چیزی نزدیک شود، در نهایت این طمع او را محروم خواهد کرد و کسی که به زیبایی و جذابیت ظاهری میپردازد، در واقع با شانه زدن و آرایش کردن باعث میشود که آن دست طمعکار بدون دریافت چیزی برگردد.
هوش مصنوعی: اگر در خیال شکار به دام بیفتی، زمین سبز مانند مژهها در چشمانم است و دانهها برایم میریزند.
هوش مصنوعی: اگر از سردرگمی خود کمی آرامش بگیرم، به مانند آبی که در چمن به حرکت در میآید، به بلبلها خانهای فراهم میکنم.
هوش مصنوعی: سیدا به آرامی خواب راحت را از دنیاپرستان گرفته است و من نیز از چشمان دیوانگان آسودهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر نمیپیچند از تیغ اجل دیوانهها
گوش بر آواز سیلابند این ویرانهها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجیر میخایند این دیوانهها
نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست
[...]
بس که سودا آورد بازار و شهر و خانهها
ترسم آخر شهر گردد دشت از دیوانهها
کی گشایش را بود ره در دل فرزانهها؟
دشت را هرگز نگنجانیده کس در خانهها
آن قدر فیضی که صاحبخانه از مهمان برد
[...]
چشم ما روشن شد از خاک در میخانه ها
ریختند از سرمه گویا رنگ این کاشانه ها
سعی بهر راحت همسایگان کردن خوش است
بشنود گوش از برای خواب چشم افسانه ها
بر هم از سرگرمی ما خورد بزم میکشان
[...]
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سوختم در یاد شمع عارض جانانهها
بر هوا دارد غبارم شوخی پروانهها
باده تا افروخت شمع عارضش را میکند
موج می بیتابی پروانه در پیمانهها
هیچگه بیآه دودی از دل ما برنخاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.