از مربی بس که رم خورده دل بدخوی من
متکا تاری بود چسبیده بر پهلوی من
می کند فرزند ناقابل پدر را منفعل
گریه از بی حاصلی پا می نهد بر روی من
غنچه خسپی فارغم کرد از در ارباب جود
صندل دردسرم شد کنده زانوی من
از دل خود روزگاری شد نمی یابم خبر
شد بیابان مرگ همچون گردباد آهوی من
هر که یک ره سوی من بیند فراموشم کند
طاق نسیانست گویا گوشه ابروی من
صد گره در کار من افتاد چون بند قبا
زینهار ای همنشین بگریز از پهلوی من
بهر روزی از رفیق خویش دور افتاده ام
آسیا عمریست می گردد به جستجوی من
سیدا شبها ندارم خواب راحت همچو شمع
بالش آسایشم باشد سر زانوی من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من
من بخایم پشت دست از غم که او از روی شرم
پشت پای خویش بیند تا نبیند روی من
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی
[...]
بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من
راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او
گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟
پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟
[...]
دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من
یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم
آفت من خوی او شد محنت او خوی من
چند می نازی فلک با ماه نو چندین مناز
[...]
چون به من نوبت رساند بخت فرصت جوی من
حسبته لله دست رد منه بر روی من
بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من
موج جوهر می زند آیینه زانوی من
بی تو گر پهلو به روی بستر خارا نهم
اضطراب دل زند صد سنگ بر پهلوی من
پنجه دعوی بتابم تیشه فولاد را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.