گنجور

 
سیدای نسفی

شمعم و پروانه ام با شد دل بی کینه ام

رخنه دیوار فانوس است چاک سینه ام

از سبکروحان به خاطرها نمی آید گران

عکس را از خود نمی سازد جدا آئینه ام

بر گنه کاران نوید مغفرت آب بقاست

روز عید میکشان باشد شب آدینه ام

از دلم سودای زلف او نمی آید برون

حلقه ماراست زنجیر در گنجینه ام

گردش دوران نگردد بر مرادم سیدا

کهنه تقویمم به دست مردم پارینه ام