گنجور

 
سیدای نسفی

بس که خو کردست با کلفت دل غم پیشه ام

سنگ می گردد اگر ریزند می در شیشه ام

برقم و بر خرمن اهل ستم دارم گذر

هر کجا خار مغیلان است باشد بیشه ام

نخل سبزم از کدامین جوی آبم داده اند

سایه من بید مجنون است سنبل ریشه ام

هر کجا آتش علم گردد پر و بال من است

نیست چون مرغ کباب از سوختن اندیشه ام

سیدا با کوهکن از بس که دارم نسبتی

نیست غیر از نام شیرین بر زبان تیشه ام