گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

تا چو پروانه کشم شمع تو را در بر خویش

بهر تسخیر خدنگ تو بسوزم پر خویش

همه شب تازه کنم داغ تو را در بر خویش

چمن لاله تماشا کنم از بستر خویش

قوت بال مرا داد رهایی از دام

ماند عنقا سر تسلیم به زیر پر خویش

دیده ام عاقبت هستی خود را چو سپند

می روم ناله کنان بر سر خاکستر خویش

تا حواسم نشود صرف به این بی خردان

می برم آرزوی پنجه غارتگر خویش

من همان روز که بیرون شدم از ملک عدم

ریختم اشک به حال پدر و مادر خویش

می رود دست به دست این فلک شعبده باز

هر که چون گوی ندانسته ز پا تا سر خویش

سر خود تکمه پیراهن خود ساخته ام

پای بیرون نگذارم ز ته چادر خویش

سیدا بحر به گرداب نمی پردازد

پیش ارباب کرم چند برم ساغر خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش

خویش را غیر مینگار و مران از در خویش

سر و پا گم مکن از فتنه بی‌پایانت

تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش

آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم

[...]

اهلی شیرازی

روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش

روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش

سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم

کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش

من بیمار چنان زار شدم کز تن من

[...]

عرفی

تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش

بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش

شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر

گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش

بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است

[...]

فصیحی هروی

از پی رفع خمار دل غم‌پرور خویش

همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش

سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ

زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش

جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب

[...]

کلیم

دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش

آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش

منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان

چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش

خانه زاد جگر سوخته ماست همان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه