زین گلستان سرو قدی را نکردم رام خویش
همچو قمری بر گلو پیچیدم آخر دام خویش
شمعم و یک پیرهن مهتاب فانوس من است
می کنم روشن ز روی خانه پشت بام خویش
روزگاری شد که دوران کرده سرگردان مرا
بر کمر پیچیده ام چون گردباد آرام خویش
می کنم هر شب دماغ خشک خود از گریه چرب
می کشم از دیده خود روغن بادام خویش
از جواب تلخ گردد حرص سایل بیشتر
دادن دشنام را داند گدا انعام خویش
حلقه بیرون در گردیده گوش باغبان
بعد از این چون غنچه می پیچم زبان در کام خویش
می خورم چون شمع از پهلوی خود تا زنده ام
می دهم خود را تسلی بر کباب خام خویش
مادر دوران به جای شیر خونم داد و رفت
می توان دانست از آغاز کار انجام خویش
مجلس آرایان بقید هستی خود نیستند
سرو آزاد است از رعنایی اندام خویش
آبروی ساغر خود تا به کی ریزم به خاک
برده ام لب خشک از دریای فکرت جام خویش
پاس آب رو چو شبنم غنچه خسپم کرده است
می خورم خون جگر از حفظ ننگ و نام خویش
صبح عمرم همچو شبنم در تردد بگذرد
سازم از دود چراغ کشته روشن شام خویش
دانه سبز به کنج آسیا ای سیدا
در کنار افتاده ام از گردش ایام خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و تجربیات شاعر درباره زندگی و نابرابریهای آن میپردازد. شاعر با تصاویری چون گلستان و قمری، از حس دلتنگی و در بند بودن سخن میگوید. او به تجربههای تلخ زندگی و مشکلاتی که در مسیرش داشته، اشاره میکند و بر احساس درونی خودش تأکید میکند. شاعر به آرامش و تلاطم درونیاش، عشق و فراق، و همچنین گذر زمان فکر میکند. در نهایت، او به زنگی و مرگ اشاره میکند و از ناتوانی انسان در تغییر سرنوشت یاد میکند. این شعر حس عمیق از تنهایی و کاوش در وجود خویش را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من از این گلزار، سرو بلند و زیبایی را نتوانستم تسخیر کنم. مانند قمری که به دور گردنش بند تنهاییاش پیچیده، در نهایت به دام خود گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که با نور خود ilumin می کنم، و پیراهنی که به رنگ مهتاب است، نقش چراغ من را دارد. سعی میکنم با این نور، پشت بام خانهام را روشن کنم.
هوش مصنوعی: زمانی پیش آمده که دوران زندگیام مرا در خود پیچیده و مانند گردبادی، آرامش را از من گرفته است.
هوش مصنوعی: هر شب چشمان خود را از اشک شسته و مرطوب میکنم و از آنها مانند روغن بادام برای نرمی و لطافت استفاده میکنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی با طمع و حرص از دیگران چیزی بخواهد و جواب تلخی بگیرد، شاید بیشتر به آن چیزها بخواهد. گدا میداند که با دشنام دادن، نمیتواند خیر و بخشش خود را بیشتر کند.
هوش مصنوعی: حلقهای که دور در باغ قرار دارد، به گوش باغبان رسیده است. از این پس، مانند غنچهای که در خود میپیچد، زبانم را در کام خود نگه میدارم.
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که از کنارههای خود میسوزم و در تمام مدت حیاتم، دیگربار به خودم آرامش میدهم و بر زخمهای خام وجودم تسلی میبخشم.
هوش مصنوعی: مادرم به جای اینکه مرا با شیر بزرگ کند، خونش را به من داد و رفت. میتوان فهمید که از همان ابتدای کار، سرنوشتش چه بوده است.
هوش مصنوعی: افرادی که در مجالس به زیبایی نقشآفرینی میکنند، به محدودیتها و قید و بندهای وجود خود توجهی ندارند. مانند سروی که به شکوه و زیبایی قد و قامت خود آزاد است.
هوش مصنوعی: چقدر باید آبروی خود را به خاطر دیگران زیر پا بگذارم؟ من که لبانم از فکر و اندیشهام خشک شده و تنها یادآور یک جام خالی هستم.
هوش مصنوعی: به خودم میگویم که مانند شبنم، لطیف و آرام باشم و به زیباییهای زندگی توجه کنم، اما در عین حال در درونم غم و درد بسیار دارم و بخاطر حفظ آبرو و اعتبارم، این درد را در دل نگه میدارم و نمیگذارم کسی آگاه شود.
هوش مصنوعی: صبح عمرم مانند شبنم در حال آمد و رفت خواهد گذشت. من از دودی که از چراغ شبانگاهم بلند میشود، عبور میکنم و روشنیام را از شام خویش میسازم.
هوش مصنوعی: ای آقای من، من در کنجی از آسیاب به حالت سوخته و پژمرده مانند دانه سبز افتادهام، گویی که زمان بر من چرخیده و مرا به این حال درآورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نه من دیوانه گشتم زین دل بدنام خویش
بهر چه گویم صبا و مرغ را پیغام خویش
چون در آید شام، آتش در دلم گیرد ز هجر
خوش چراغی می فروزم هر شب اندر شام خویش
رفت خوابم ناگهان، چند از خیال موی تو
[...]
من نه آنم کز لب لعل تو یابم کام خویش
خوشدلم گر جرعهای بخشی مرا از جام خویش
آنچنان با یاد نامت بردهام خود را ز یاد
کز فراموشی نمیآید به یادم نام خویش
یک نفس آرام بیلعلت ندارد جان من
[...]
شرمسارم از دل بی صبر و بی آرام خویش
خود به یار از بی قراری می برم پیغام خویش
در جهان درد و غم فرمان روا بنشسته ام
در کمال اوج طالع بر فراز بام خویش
خود ز خود ساغر ستانم خود به خود ساقی شوم
[...]
برنمی آیم به تسکین دل خودکام خویش
چون فلک در بیقراری دیده ام آرام خویش
موجه بی دست و پا رادایه ای چون بحر نیست
فارغم از فکر آغاز و غم انجام خویش
چشمه امید رانتوان به خاک انباشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.