گنجور

 
سیدای نسفی

نفس سرکش را مسخر عقل پرتدبیر کرد

سگ چو شد دیوانه او را می توان زنجیر کرد

بی مربی زیر گردون معتبر نتوان شدن

ماه نو را رفته رفته چرخ عالمگیر کرد

با بزرگان جهان گستاخ بودن خوب نیست

آخر این بی عزتی بر کوهکن تأثیر کرد

بی ابا نتوان به بزم تندخویان پا نهاد

بی محابا تکیه نتوان بر دم شمشیر کرد

تا به پای خم نرفتم ساغرم یاری نداد

دستگیری با من افتاده روح پیر کرد

می روند اهل طمع در بزم ها دیوانه وار

می توان درهای مهمانخانه را زنجیر کرد

قامت خلوت نشینان می کند کار کمان

می توان مسواک زاهد را نشان تیر کرد

وادیی دیوانگی جای فراغت بوده است

خواب راحت پای ما در خانه زنجیر کرد

سیدا مزد هنرور می رسد در خورد کار

روزیی فرهاد را گردون ز جوی شیر کرد