گنجور

 
سیدای نسفی

سرو را شمشاد قدش محو چون تصویر کرد

آب را موج خرامش پای در زنجیر کرد

ای دم صبح قیامت این همه تأخیر چیست

پاس خاطر داریی صحبت مرا دلگیر کرد

هر سرمه با قد خم گشته می گوید هلال

گردش ایام ما را در جوانی پیر کرد

آن کمان ابرو غضبناک از سر خاکم گذشت

چون هدف لوح مزارم را نشان تیر کرد

محتسب مرد و صراحی سجده های شکر ساخت

شیشه را از باده خالی مرگ این بی پیر کرد

سیدا دنیاپرستان را نگردد نو لباس

جغد نتواند به خود ویرانه را تعمیر کرد