در عهد ما رواج به اهل هنر نماند
امروز آبروی به لعل و گهر نماند
پروانه رفت نشاء پرید و قدح شکست
از شمع یادگار به جز چشم تر نماند
از هیچ خانه یی نبرآمد صدای جود
در روزگار ما ز کریمان اثر نماند
رحمی به ساکنان گلستان که می کند
ای باغبان به مرغ چمن بال و پر نماند
گردون سفله بی هنران را رواج داد
از بس که اعتبار به صاحب هنر نماند
نگرفت خون ناحق پروانه شمع را
فیضی به گریه شب و آه سحر نماند
رفتند سیدا به صد افسوس اهل جاه
بر سر از این کلاه به جز دردسر نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از عشق روی دوست مرا خواب و خور نماند
بی او قرار و صبرم از این بیشتر نماند
روشن همی نبینم بی روی او جهان
گویی به دیدگان من اندر بصر نماند
خونِ جگر ز دیده بپالود آنچه بود
[...]
از مرگ رافع بن علا، آن جهان جود
از رفعت و علا بجهان در اثر نماند
نه شخص او برفت، که شخص کرم برفت
نه ذات او ماند، که ذا هنر نماند
واحسرتا که شاخ امیدم به بر نماند
چندان که بو کنم ز درختم ثمر نماند
افتاد نور صبح نخستین به بسترم
رفتم ز خواب چشم بمالم سحر نماند
دوران خراج ملک بدخشان ز من گرفت
[...]
در هجرت، از شکست، دلم را اثر نماند
زین پیش بی تو بود قرارم، دگر نماند
شمعی که تازه کشته شود، دودش اندک است
بازآ که بی تو یک نفسم بیشتر نماند
ای بلبلان، بقای شما باد در چمن
[...]
فصل خزان رسید ز گلها اثر نماند
از بلبلان به باغ به جز بال و پر نماند
کردیم عمر خویش چو گل صرف رنگ و بوی
زاد رهی که بود برای سفر نماند
فانوس کرده در ته دامن چراغ را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.