در عهد ما رواج به اهل هنر نماند
امروز آبروی به لعل و گهر نماند
پروانه رفت نشاء پرید و قدح شکست
از شمع یادگار به جز چشم تر نماند
از هیچ خانه یی نبرآمد صدای جود
در روزگار ما ز کریمان اثر نماند
رحمی به ساکنان گلستان که می کند
ای باغبان به مرغ چمن بال و پر نماند
گردون سفله بی هنران را رواج داد
از بس که اعتبار به صاحب هنر نماند
نگرفت خون ناحق پروانه شمع را
فیضی به گریه شب و آه سحر نماند
رفتند سیدا به صد افسوس اهل جاه
بر سر از این کلاه به جز دردسر نماند