گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

قامتش چون از بهار جلوه رعنا می شود

چون گل خمیازه آغوش نظر وا می شود

گر نسازد زلف آهم را جنون مشاطه گی

در گلوی من نفس زنجیر سودا می شود

از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار

بر سرم دست مروت شاخ رعنا می شود

شیر می آید برون از کوه بهر کوهکن

روزیی صاحب هنر از سنگ پیدا می شود

می تپد دل در برم چندان که از خود می روم

استخوانهای تن من موج دریا می شود

آدمی را مرگ همعصران کند دانای وقت

سرو هنگام خزان در باغ یکتا می شود

در ملامت ماند شیرین از هلاک کوهکن

عاشق از خود چون رود معشوق رسوا می شود

سیدا آن لاله رو هر جا که منزل می کند

داغ خون آلود من چشم تماشا می شود

 
 
 
کلیم

ای که تو دلتنگی، از گریه دلت وامی‌شود

تنگنای عشق زین خمخانه صحرا می‌شود

هر کرا توفیق عیبِ‌خویش‌بینی داده‌اند

بعد مردن بر مزارش کور بینا می‌شود

بسترم برداشت موج از استخوان پهلویم

[...]

صائب تبریزی

عیب پاکان زود بر مردم هویدا می‌شود

در میان شیر خالص موی رسوا می‌شود

زشت در سلک نکویان می‌نماید زشت‌تر

پای طاوس از پر طاوس رسوا می‌شود

می‌کند خلق بزرگان در هواخواهان اثر

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

حسرت مخمورم آخر مستی انشا می‌شود

تا قدح راهی‌ است ‌کز خمیازه‌ام وامی‌شود

جز حیا موجی ندارد چشمهٔ آیینه‌ام

گرد من چندان ‌که روبی آب پیدا می‌شود

بس که دارد بی‌نشانی پرده ناموس من

[...]

سعیدا

دل ز بیداد غم خوبان مصفا می‌شود

از غبار راه یوسف، کور بینا می‌شود

از تو زیبا می‌نماید دل به هر نوعی بری

عشوه‌گر با ناز همراه است رعنا می‌شود

آنچه من در گریهٔ خود دیده‌ام از روی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه