رخت هستی دل سوی آن جامهگلگون میکشد
بخت یاری مینماید یا مرا خون میکشد
بنگر از خورشید عالمتاب عاشقپروری
چشم واناکرده شبنم را به گردون میکشد
حسن را گر سد ره نبود نگهبان حیا
ناقه هر شب محمل لیلی به مجنون میکشد
از خیال باده فارغ نیست یک دم میْپرست
فکر ما را سوی آن لبهای میگون میکشد
هر پریشانی که با کس رو نماید از خود است
گوشمالیها ز دست خویش قانون میکشد
عاشق مفلس ندارد قدر پیش گلرخان
از چمن خود را نسیم صبح بیرون میکشد
عشق هرجا کاسه در گردش درآرد سیدا
از دل خم جای می عقل فلاطون میکشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نوبهار است و جنونم سوی هامون می کشد
شور رسوایی مرا بر روی مجنون می کشد
زین بیابان، باد دایم کشته بیرون می کشد
زاغ همچون خامه ی نقاش، مجنون می کشد
بس که گرد غم به خاطر دارم از دور جهان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.