گنجور

 
سیدای نسفی

شبی که بر سرم آن سبزپوش می آید

صدای مقدم خضرم به گوش می آید

به یاد زلف و رخش گلشن از گل و سنبل

قبا دریده سلاسل به دوش می آید

ندا کنند به مسجد مؤذنان هر صبح

حذر کنید که آن باده نوش می آید

که رفته است به گلشن که عندلیب امروز

خموش می رود و در خروش می آید

فغان ماتمیان بزرگان غافل را

صدای ناله کبکی به گوش می آید

تو باده می خوری و من کباب می گردم

تو می کشی و مرا خون به جوش می آید

به روز مرگ دل از خواب می شود بیدار

کسی که می رود از خود به هوش می آید

چرا به خون نه نشینم چو سیدا امروز

که گل به داغ پی گلفروش می آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode