گنجور

 
ملا احمد نراقی

آن یکی گردیده محو فلسفه

خویش را دانا شمرده از سفه

فکر او تحدید اطراف و جهات

کار او تشریح حیوان و نبات

از قدیم آمد جهان یا حادث است

آفریدش یا عرض یا عابثست

بی خبر لیکن ز احکام اله

می‌نداند جز نمازی گاه گاه

صد دلیل آری پی تجرید نفس

نفس او لیکن به صد زنجیر حبس

طفره باطل می‌کند در آن و این

خود ولی از طفره‌است از کار دین

سر خلق ک.. همی گوید درست

لیک نتواند که ک.. خویش شست

لیک می‌فهمد هیولای و صور

از هیولای خود اما بی خبر

نغز می‌گوید اشارات شفا

مبتلا لیکن به درد بی دوا

از نماز و روزه گر پرسند ازو

خنده آرد زیر لب چین بر بَرو

کان فلان این را بُرو از عامه پرس

نه ز من علامه فهامه پرس

اهل فضل و علم و دانش را بگو

از نماز و روزه و غسل و وضو

ای خیو بر روی علم و فضل تو

تیره صد مدرس بود از جهل تو

وهم و پنداری به هم آمیختی

شوری از چون و چرا انگیختی

نامش استدلال و برهان ساختی

مهره چیدی و قماری باختی

صد خطا زین گونه استدلالها

دیده‌ای در ماهها و سالها

برخلاف فهم تو قوم دگر

کرده استدلالها بی حد و مر

زین همه واقع نباشد جز یکی

بلکه در آنهم بسی باشد شکی

پس چنین فهمی چرا باشد کمال

نام او کن وهم و تصویر و خیال

چون ندانی در پس دیوار چیست

یا کسی کو خانه را در کوفت کیست

یا تو را امشب چه می‌آید به سر

یا کجا باشد تو را فردا گذر

چون شدی آگه به حال لامکان

عالم ارواح و عقل قدسیان

چون به عقل خود شدی تا کوه قاف

چون زدی از فهم عقل و روح لاف

از کجا آمد خبر برگو تو را

از فراز عرش تا تحت الثری

اسب ذهنت بر حیا چون تاختی

از ازل را تا ابد چون یافتی

کی شمردی عقل را ای بوالفضول

این فضولیها چرا ای ذوالعقول

 
 
 
گلها برای اندروید