چون رها از منجنیق آمد خلیل
آمد از دربار عزت جبرئیل
گفت هل لک حاجة یا مجتبا
گفت اما منک یا جبریل لا
من ندارم حاجتی از هیچکس
با یکی کار من افتاده است و بس
هین ادب بنگر که در آن تنگنای
لب به حاجت هم نه بگشود از خدای
عرض حاجت در اشاره درج کرد
داد تصریح و کنایت خرج کرد
گفت با او جبرئیل ای پادشاه
پس ز هرکس باشدت حاجت بخواه
گفت اینجا هست نامحرم مقال
علمه بالحال حسبی بالسئوال
این عبارتهای بیمعنی استی
او بمعنی بی سخن داناستی
من نمی دانم چه خواهم زآن جناب
بهر خود والله اعلم بالصواب
گر سزاوار من آمد سوختن
لب ز دفع او بباید دوختن
ور نخواهد سوزد آن شه پیکرم
هم نسوزاند به آتش گر درم
می تواند آتشم گلشن کند
شعله ها را شاخ نسترون کند
چون قضای او رضای جان ماست
آتش گلشن همه یکسان ماست
من نمی خواهم جز آنچه خواهد او
حال من می بیند و می داند او
آنچه داند لایق من آن کند
خواه ویران خواه آبادان کند
او اگر خواهد بسوزاند مرا
من کجا بگریزم از آتش کجا



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوعاتی مانند تواضع و نیت خالص انسانها در مواجهه با خداوند اشاره میکند. خلیل برای درخواست حاجتی به جبریل مراجعه میکند، اما او بدون درخواست از کسی، به خداوند اعتماد دارد. شاعر بیان میکند که انسان نباید به حاجتهای دنیوی و بیمعنی بپردازد و باید به خواست خداوند راضی باشد. او میگوید که اگر خدا اراده کند، میتواند او را بسوزاند یا نجات دهد؛ بنابراین، در نهایت، انسان باید به سان همیشه به خداوند تکیه کند و رضایت او را بر هر چیز دیگری مقدم بدارد.
چون ابراهیم از منجنیق بر اتش افتاد، جبرئیل با پیامی از سوی خدا به او نزدیک شد و او را از درگاه عزت الهی مورد حمایت قرار داد.
جبریل گفت ای برگزیده : آیا چیزی از من میخواهی؟ ابراهیم (ع) پاسخ داد: من از تو چیزی نمیخواهم، ای جبریل.
من از هیچکس خواستهای ندارم، طرف حساب من و صاحب اختیارم فقط و فقط یک نفر است.
نظاره کن این ادب را که در ان شرایط دشوار و سختی، جسارت عرض حاجت و درخواست از خدا نیز نکرد .
درخواست خود و نیت خواسته اش را ، به طور غیرمستقیم و با کنایه و تحرکاتش بیان کرد .
جبرئیل به او گفت، ای پادشاه! پس از هر کسی که تورا با او کار است ، درخواست کن.
ابراهیم (ع) فرمود : که در اینجا شخصی بیگانه ای در گفتگوی ما وجود دارد به این علت، از علم او اکنون فقط باید به سوال اکتفا کنم.
این عبارت ها و گفتگوی بی معنا است ، او (هو) به معنی دقیق و اصلی بدون کلام و سخنی که رد و بدل شود آگاه و داناست.
من نمیدانم چه چیزی از آن شخص(هو) میخواهم، همانا که فقط خدا میداند چه چیزی برای من راست تر و درست تر است .
اگر برای من شایسته و مقدر است که بسوزم، برای اینکه آن عمل انجام گیرد باید لبها را دوخت .
اگر آن شاه نخواهد که جسمم بسوزد، حتی اگر به آتش هم انداخته شوم نخواهم سوخت .
هو(خدا) میتواند آتش را باغی زیبا بسازد و شعلههایش را به شکل شاخههای گل نسترن درآورد.
چون سرنوشتی که او مقدر کند مورد رضایت و ارامش جان من است، پس آتش و گلستان برای من یکسان است.
من جز انچه او برای من بخواهد چیزی نمیخواهم ، زیرا حال و وضعیت من را خودش میبیند و میداند.
آنچه برای من شایسته و سزاوار است، او(هو) همان کار را انجام میدهد، چه در آن نابودی باشد و چه در آن آبادانی.
اگر او بخواهد مرا بسوزاند، من کجا میتوانم از آتش او بگریزم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.