رند گفت ای خواجه سهم الدین چرا
می کنی بیگانگی با آشنا
حق بسیار است از تو پیش من
ای تو آرام دل پر ریش من
هین بگو چون است کار و بار تو
چون بود امسال تو یا پار تو
بازگو هر خدمتی داری به من
ای منت بلبل تو گلزار چمن
باز گفت آن لر که بالله العظیم
گای سهمدین نی ام من ای سلیم
گفت گویا شهر انبه دیده ای
گیج و بیج و خیزه دل گردیده ای
گای سهم الدینی و من یار تو
خانه خواه و یار و خدمتکار تو
رند با لر بود در این گفتگو
کامد آن رند دویم بگشاد رو
یک سلامی سوی لر پرتاب کرد
دستها در گردنش بی تاب کرد
کالسلام ای گای سهم الدین گرد
دوری ات از جان من آرام برد
گای سهم الدین من صد مرحبا
اندرین هجران کجا بودی کجا
چونی و چون است حالت ای رفیق
خوش برآوردی رفیقان از مضیق
مرد لر حیران و سرگردان بماند
سر به پیش افکند و صد لاحول خواند
گفت پس آهسته چشمان بر زمین
منکه سهم الدین نبودم پیش ازین
رند گفتش طعنه و تسخر مزن
بی سبب بر این در و آن در مزن
نام خود را از چه ره گم می کنی
از چه ره تحمیق مردم می کنی
گای سهم الدین گرد محترم
بودی و هستی و خواهی بود هم
گوییا از دوستان دیدی گزند
خانه هامان گر نبودت دلپسند
یا خورشهامان سزاوارت نبود
یا سر گلگشت گلزارت نبود
او همی آهسته گفتی زیر لب
من نبودم سهم دین ای بوالعجب
کامد از ره رند سیم بی خبر
کرد بر روی لر مسکین نظر
پس بگفت ای گای سهم الدین سلام
تو کجا بودی چه جا بودت مقام
ای تو را هم عمر و هم دولت زیاد
دوستان را از چه بردستی ز یاد
خانه هامان جمله منزلگاه توست
چشم فرزندان من در راه توست
مرد لر این دفعه خاموش ایستاد
نی به لا و نی نعم لبها گشاد
ایستاده لر بر رندان شمان
کامد آن رند چهارم ناگهان
در رخ لر دید با وجد و طرب
گفت هی هی خواجه سهم الدین عجب
السلام ای گای سهم الدین ما
آشنا و همدم دیرین ما
سخت یاران را فرامش کرده ای
دل به آلاچق همی خوش کرده ای
لر تبسم کرد بر رویش نخست
پس سلامش را جوابی گفت سست
حال او پرسید رند از پیش و پس
او جوابش حمد لله گفت و بس
دامنش بگرفته آن رندان به کف
سوی خانه می کشیدند از شعف
کامد از یک سمت رند پنجمین
زد کلاه شادمانی بر زمین
کالبشاره گای سهم الدین رسید
از لرستان با هزار آمین رسید
السلام ای سهم دین بی وفا
تو کجا بودی کجا بودی کجا
مردک لر گفت با وجد تمام
هر سلامی را علیکم صد سلام
عفو فرمایید و عفو است از کرام
شد فراموشم ز رنج راه نام
با نشاط و خنده های دلپسند
دست اندر گردن هر یک فکند
گشت پرسان جمله را از حالشان
هم ز فرزندان و عم و خالشان
چون چنان دیدند رندان دگر
جمله سر کردند تا چل رند نر
السلام و السلام آغاز شد
هر سلامی با جواب انباز شد
شد بلند از هر طرف زان سرزمین
گای سهم الدین و خواجه سهمدین
هریکی را مرد لر در بر گرفت
پرسش احوالشان از سر گرفت
خواجه می زد نعره ها از اشتیاق
ناله ها می کرد از سوز فراق
دست لر بگرفته هریک یک طرف
خانه ما را بده امشب شرف
عاقبت گفتند او را میهمان
می کنیم امروز و امشب در دکان
پس روان شد گای سهم الدین ز پیش
در قفای او روان چل رند بیش
رفت و چل رند گرسنه پیش و پس
سهم دین را ای خدا فریاد رس
خواجه را بردند با رقص و رجز
فوج رندان تا دکان آش پز
صفه ای در آن دکان آراستند
مرغ و ماهی و مزعفر خواستند
هی بیار استاد بریان و کباب
قلیه و کیماک هریسه با شتاب
هی بخور حلوای بادام و شکر
هی بیاور میوه های نغز و تر
صحن و پالوده بیار اما ز قند
خواجه سهم الدین بود مشکل پسند
جمله را آورد استاد گزین
تا بر رندان و خواجه سهمدین
آستین بالا زدند آن رندکان
لپ لپی افتاد اندر آن دکان
همچو گاو نر که افتد در حرام
پاک خوردند آنچه بود آنجا طعام
دستها شستند و قهوه خواستند
یک به یک جمله ز جا برخاستند
رفتم اینک خانه را زیور کنم
هم به مجمر مشک و هم عنبر کنم
خواجه را دارید ای یاران عزیز
رفتم و می آیم اینک باز نیز
اینچنین رفتند ز آنجا هریکی
غیر سهم الدین نماند و رند کی
آن یکی هم یک بهانه جست و جست
جست از دکان و از آنجا برست
زان چهل تن رو یکی واپس نکرد
خواجه سهم الدین در آنجا ماند فرد
خواجه سهم الدین نشسته در دکان
روز دیگر شد نیامد میزبان
عاقبت او نیز از جا خاست زود
آمد از آن صفه ی دکان فرود
آمد استاد و کمربندش کشید
گفت او را کی کلان مرد رشید
کرده ای مهمان چهل تن رندکان
برده ای سرمایه ی چندین دکان
قیمت آن خوردنیها بر شمار
دست کن در کیسه زر بیرون بیار
گفت کی استا چه می گویی منم
خواجه سهم الدین گرد محترم
میهمان من بودم ای مرد همام
دعوتم کردند با جد تمام
گفت ای کژ رأی دزد گنده لر
زر برون کن باد بیهوده مخور
می زنم این کفچه بر فرقت چنان
کز دماغت مغز ریزد بر دهان
آن لر بیچاره همیون باز کرد
پس گشودن زان گره آغاز کرد
پس ز دندان آن گره ها می گشود
زیر دندان گفت با صد آه و دود
هرچه گفتم خواجه سهم الدین نی ام
من رفیق پار و پیرارین نی ام
باز می گفت هر که آمد از کمین
سهمدینی سهمدینی سهمدین
دیدی آخر من نبودم سهم دین
خواجه سهم الدین نه سهم دین دین
این بگفت و کیسه را افشاند و رفت
بر خر خود برنشست و راند و رفت
راست ماند آدمی را این مثال
کرده خود را خواجه سهم الدین خیال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، رند با مردی به نام سهم الدین گفتگو میکند و از او میخواهد تا احوال خود را بگوید. مرد لر در ابتدا خود را سهم الدین نمیداند و به طعنه و تمسخر رند جواب میدهد. سپس رندان دیگر نیز به جمع میپیوندند و از حال یکدیگر میپرسند. رابطه دوستانه و صمیمی بین رندان شکل میگیرد و آنها تصمیم میگیرند که به مهمانی پرداخته و با هم جشن بگیرند.
اما در میانه جشن، سهم الدین به تنهایی در دکان باقی میماند و رندان دیگر از آنجا میروند. بعدها، مردی به نام استاد به سهم الدین میگوید که چرا او تنها نشسته و از او میخواهد هزینه خوراکیها را بپردازد. سهم الدین از اینکه دیگران او را محترم ندانستند و به عنوان مهمان او را تحقیر کردند، متعجب است.
در نهایت، سهم الدین متوجه میشود که به او بیاحترامی شده و خود را از اوضاع دور کرده و میفهمد که نباید خود را در جایگاه دیگری ببیند. داستان به نوعی نشاندهنده دوگانگی در شخصیت و لزوم شناخت حقیقی خود است.
هوش مصنوعی: رند به خواجه سهم الدین میگوید: چرا با کسانی که برای تو آشنا هستند، بیگانه برخورد میکنی؟
هوش مصنوعی: برای من به عنوان کسی که دلش آرام و پر از درد است، حق و حقوق بسیار زیادی از تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: ببین چه وضعی داری و کارهایت چطور است، آیا امسالت مثل پارسالت است یا تفاوت دارد؟
هوش مصنوعی: هر کمکی که به من کردهای را دوباره بگو، ای بلبل مهربان، تو مانند گل در باغچه هستی.
هوش مصنوعی: آن لر میگوید: به خدا قسم، من هیچ سهمی از اینجا ندارم، ای سلیم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که منظرهای شگفتانگیز و جذاب را مشاهده کردهای و حالتی از شگفتی و حیرت بر تو حاکم شده است. احساس میشود که در این مکان، روح و دل تو تحت تأثیر زیباییاش قرار گرفته و دچار سردرگمی و هیجان شدهای.
هوش مصنوعی: من در زندگیام به نیکی و محبت تو نیازمندم، تو که منزلت و نیازمندیام را میشناسی و به من محبت میکنی.
هوش مصنوعی: در این گفتگو، شخصی با درک و باهوش به میان آمد و چهرهاش را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: سلامی به سوی لر پرتاب کرد و دستها را به دور گردنش پیچید.
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای گل سهم دین، دوری تو از جانم را آرامش میبرد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از معشوق خود با شوق و شگفتی یاد میکند و از او میپرسد که در این مدت جدایی کجا بوده است و به آن غم و فراق اشاره میکند. احساسات عمیق و ناشی از دوری در این کلمات به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، حال تو چگونه است؟ خوشبختانه توانستی دوستانت را از شرایط سخت و دشوار خارج کنی.
هوش مصنوعی: مرد لر در حالتی گیج و سردرگم باقی ماند، سرش را به پایین انداخت و با صدای بلند از ناچاریش شکایت کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: پس به آرامی به زمین نگاه کرد، من که قبل از این در دین سهمی نداشتم.
هوش مصنوعی: رند به او گفت که بدون دلیل به دیگران توهین نکن و بیمورد به این در و آن در نرو.
هوش مصنوعی: چرا نام و اعتبار خود را فراموش کردهای و چرا مردم را به اشتباه میاندازی؟
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته، تو همیشه به عنوان موجودی محترم و با ارزش شناخته میشدی و این احترام در حال حاضر نیز وجود دارد و در آینده هم ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: گویی اگر کسی از دوستان ما آسیب ببیند، خانههای ما خوشایند نخواهد بود.
هوش مصنوعی: یا خورشید من، شایسته تو نبود، یا باغ زیبای تو را به خوبی گردانندهای نبود.
هوش مصنوعی: او به آرامی زیر لب گفت که من در این ماجرا سهمی نداشتم، چه عجب!
هوش مصنوعی: از راهی که رند و مکار است، کسی بیخبر آمد و به چهرهی مرد لر مسکین نگاه کرد.
هوش مصنوعی: پس گفت: ای گای سهم الدین، سلام! کجا بودی و در کجا مقامت بود؟
هوش مصنوعی: ای تو که هم طول عمر و هم خوش شانسیات زیاد است، چرا دوستانت را از یاد بردهای؟
هوش مصنوعی: این خانهها همگی برای توست و فرزندان من با چشمانتظاری به راه تو نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: مرد لر این بار ساکت ایستاده است، نه با نی خوشحالی مینوازد و نه با نی غم، دهانش بسته است.
هوش مصنوعی: یک لر ایستاده است که بر رندان تاثیر گذاشته و ناگهان آن رند چهارم به جمع شما میپیوندد.
هوش مصنوعی: در چهرهی کوهی، با شادی و سرور فریاد میزند: "عجب، ای خواجه سهمالدین!"
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای خداوند سهم دین ما، آشنا و همراه دیرینه ما.
هوش مصنوعی: دوستداران و همراهانت را به راحتی فراموش کردهای و دل به زندگی راحت و خوش در آلاچیق بستهای.
هوش مصنوعی: وقتی او لبخند زد و به من نگاه کرد، من هم به طور ضعیفی به سلامش پاسخ دادم.
هوش مصنوعی: رند از حال او پرسید و او تنها به خداوند شکر و سپاس گفت و دیگر چیزی نگفت.
هوش مصنوعی: رندان با شوق و ذوق، دامن او را گرفتند و به سمت خانه میکشیدند.
هوش مصنوعی: از یک طرف، رند خوشی و شادکامی با کلاهی بر سر به زمین آمد.
هوش مصنوعی: خبر خوشی از لرستان به گوش رسید که مربوط به فردی با نام سهم الدین است و همراه با آن دعا و درخواستهای بسیاری از مردم نیز به همراه داشته است.
هوش مصنوعی: سلام ای قسمت دین که بی وفایی، تو کجا بودی، کجا بودی، کجا؟
هوش مصنوعی: مرد لری با شادی و هیجان گفت که به هرکس سلام میدهد، صد بار سلام میکند.
هوش مصنوعی: لطفاً مرا ببخشید، چون بخشش از ن اهل بزرگوار است. فراموش کردهام که در مسیر سخت رنج بکشم.
هوش مصنوعی: همه با شادی و خندههای دلنشین به همدیگر نزدیک میشوند و دستشان را دور گردن یکدیگر میاندازند.
هوش مصنوعی: او از حال و روز همه سؤال کرد، حتی از فرزندان و اقوام و نزدیکانشان.
هوش مصنوعی: وقتی رندان این وضعیت را دیدند، همه جمع شدند و تصمیم گرفتند تا با جمعیت بیشتری همراه شوند و به دنبال کارهای خود بروند.
هوش مصنوعی: سلام و درود آغاز میشود و هر سلامی با پاسخ مناسب روبرو میشود.
هوش مصنوعی: از آن سرزمین، صدا و نوا به گوش میرسد که هر سو به آسمان رفته و برکتهای سهمالدین و خواجه سهمدین را منتشر میکند.
هوش مصنوعی: مرد لر هرکدام را در آغوش گرفت و از حالشان پرسید.
هوش مصنوعی: خواجه از شدت اشتیاق به میخوانی میزد و از درد جدایی ناله میکرد.
هوش مصنوعی: دست لر به معنای دست لرزانی است که در این جمله به آن اشاره شده و هر طرف خانه ما را گرفتهاند. این شب، نشاندهنده احترام و مقام والای ماست و اشاره به این دارد که به خاطر موقعیتمان، اینطور مورد توجه قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: در نهایت تصمیم گرفتند که او را امروز و امشب به عنوان مهمان در دکان پذیرایی کنند.
هوش مصنوعی: پس سهمالدین بهسرعت از آنجا خارج شد و در پیاش هم چل (نوعی جانور) رند (مکار و حیلهگر) رفت.
هوش مصنوعی: شخصی به حالتی پریشان و گرسنه در جستجوی حقایق دینی و معنوی است و از خداوند درخواست کمک و نجات میکند.
هوش مصنوعی: خواجه را با جمعیتی از رقصندگان و شعرخوانان به سوی دکان آشپز بردند.
هوش مصنوعی: در یک مغازه، جایی را تزئین کردند و از پرندگان، ماهیها و زعفران درخواست کردند.
هوش مصنوعی: بیا استاد، زودتر خوراکهای خوشمزهای مثل بریان، کباب و هریسه را بیاور.
هوش مصنوعی: هی، از حلواهای خوشمزه و شیرین بادام لذت ببر و میوههای تازه و خوش عطر بیاور.
هوش مصنوعی: میآور صحن و خوراک، اما سهمی از قند خواجه، یعنی کسی که کیفیت را به خوبی میشناسد.
هوش مصنوعی: استاد موضوع را بهخوبی انتخاب کرد تا به رندان و خواجهزادگان درسی بدهد.
هوش مصنوعی: جوانان شیطنتکار با شور و شوق دست به کار شدند و سرگرمی و بازی را در آن مکان شروع کردند.
هوش مصنوعی: مانند گاو نری که به مزارع حرام میرسد، آنچه در آنجا به عنوان غذا وجود دارد را میخورد.
هوش مصنوعی: دستها را شستند و هرکدام به نوبت قهوه خواستند و به همین خاطر همه از جا بلند شدند.
هوش مصنوعی: رفتم تا خانه را تزئین کنم، هم با مشک و هم با عنبر.
هوش مصنوعی: دوستان عزیز، شما خواجه را دارید و من به سفر رفتهام و در حال حاضر نیز به جمع شما برگشتهام.
هوش مصنوعی: همه از آنجا رفتند و فقط کسانی که به سهمالدین تعلق نداشتند باقی نماندند و رند باهوش هم در آنجا نبود.
هوش مصنوعی: او هم بهانهای پیدا کرد و از دکان خارج شد و از آنجا رفت.
هوش مصنوعی: از میان چهل نفر، یکی هم به عقب برنگشت، در آنجا خواجه سهمالدین تنها ماند.
هوش مصنوعی: خواجه سهم الدین در دکان خود نشسته و روز بعد باز هم نیامد تا از مهمانها پذیرایی کند.
هوش مصنوعی: سرانجام او نیز به سرعت از جا بلند شد و از آن بالای دکان پایین آمد.
هوش مصنوعی: استاد وارد شد و کمربندش را محکم کرد و گفت: چه کسی این فرد بزرگ و شجاع را میشناسد؟
هوش مصنوعی: تو به مهمانی چهل رند دعوت شدهای و سرمایهی زیادی را که مربوط به مغازههای مختلف است، به دست آوردهای.
هوش مصنوعی: برای خرید آن خوراکیها، قیمت آنها را با دقت حساب کن و سپس پولی که در کیسهات داری را بیرون بیاور.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید: "چه میگویی؟ من همان خواجه سهم الدین هستم که مورد احترام هستم."
هوش مصنوعی: من به عنوان مهمان تو بودم ای مرد بزرگوار، و با کمال جدیت مرا دعوت کردند.
هوش مصنوعی: به کسی که نظر غلطی دارد میگوید: "برو و این فکر بیهوده را کنار بگذار و خودت را از مشکل بیرون بیاور."
هوش مصنوعی: با این کار به قدری بر جداییام غمگین و ناراحتم که دلم میخواهد همه غم و اندوهی که دارم، به شکلی نمایان شود و به سوگ جداییام بپردازم.
هوش مصنوعی: آن لر بیچاره در نهایت باز کرد و شروع به گشودن آن گره کرد.
هوش مصنوعی: پس از این که دندان او به آن گرهها رسید و آنها را باز کرد، زیر دندانش با آه و اندوهی به حالت غمگین صحبت کرد.
هوش مصنوعی: هرچه گفتم، من متعلق به خواجه سهم الدین نیستم و رفیق آن شخص پاک و شریف نیستم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از کمین بیرون بیاید، از این فرصت بهرهمند خواهد شد.
هوش مصنوعی: در نهایت متوجه شدی که من نبودم که سهمی از دین را ببرم، بلکه سهم من از دین، حقیقت دین است.
هوش مصنوعی: بعد از این حرف، او کیسهاش را باز کرد و رفت. سپس بر روی خر خود سوار شد و به راهش ادامه داد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان باید در زندگی خود به یک الگوی صحیح و مثبت توجه کند. همچنین اشاره به این دارد که فردی به نام "خواجه سهم الدین" به این موضوع فکر کرده و خود را با این مثال مقایسه کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.