گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

این فنا نبود مقام هرکسی

مسند سلطان کجا و هر خسی

این فناء اهل قربست و وصول

چون شدی واصل تورا یابد حصول

مخلصین را هم فناء دیگرست

زان فناشان تاج عزت بر سر است

این فنا را خود بود در نزد دوست

خویش را دیدن که یک رشحه ازوست

ذات وصف فعل خود دیدن عیان

خویش را لیکن ندیدن در میان

دیدن اینها ولی بی خویشتن

دیدن خود بی خود اندر انجمن

از خودی خود چنان گشتن رها

که نه خود ماند دگر نی من نه ما

همچو آن نور ضعیف ماهتاب

در بر دریای نور آفتاب

پرتوی گر ماه دارد از خور است

ماه بی خور خود سیاه و ابتر است

گرنه با خورشید باشد روبرو

جز سیه رویی چه باشد مه بگو

گر نباشد نور خورشید علا

آنچه باشد جز سیاهی کم بها

اینچنین باشند یکسر کاینات

هم به فعل و هم به وصف و هم به ذات

نیست ممکن راز خود چیز دگر

جز سوادالوجه امکان ای پسر

آنچه دارد جمله نور مه شمار

پیش ذات و وصف فعل کردگار

این مثال است ای برادر این مثال

این زبانم لال بادا لال لالا

نسبت خورشید و مه اینجا خطاست

این نهایت دارد و آن بی انتهاست

از پی تمثیل گویم این سخن

ای خدای ذوالمنن بگذر ز من

ممکن ار دارد وجودی از حق است

پرتوی از آن وجود مطلق است

نی به این معنی که خود دارد وجود

کی توان از شب سیاهی را زدود

کی توان گفتن زمین نورانی است

بلکه خاک تیره و ظلمانی است

گرچه یابد روشنی از آفتاب

آفتاب اندر رکابش انقلاب

جلوه ای کرده است خورشید قدم

پرتوش افتاد بر دشت عدم

صبح هستی اندر آن کشور دمید

این نمایشها در آنجا شد پدید

هرچه بینی در جهان غیر از خدا

جملگی هیچند و معدوم و فنا

جملگی بودند از عهد قدم

منغمر در بحر ظلمات عدم

جملگی مدهوش خواب نیستی

مستتر اندر حجاب نیستی

جمله در خواب عدم ظلمت نشین

اندر آن بیغوله در ظلمت دفین

کامد آن بیغوله را وقت سحر

صبح دولت از افق برداشت سر

شقه ای از نور خورشید وجود

اندر آن دریای ظلمت رخ نمود

هرکه از خواب عدم بیدار شد

هر که مست نیستی هشیار شد

از فروغش شد نمایان صد هزار

نوعروسان شد پر از رنگ و نگار

لمعه ای تابید بر غیب و شهود

عالم غیب و شهادت در گشود

این نمایشها ز نور روی اوست

عطرها از گلبن خوشبوی اوست

شد عیان افعال اوصاف ذوات

پس ز نور فعل نور و وصف ذات

نیستی شان از خود و هست از خداست

هستشان از نور مهر کبریاست

رو بخوان از آن کتاب بی قصور

ای برادر آیه الله نور

رو ز شاه دین شنو یا من اخاء

کل شیئی نور وجهه بالملاء

هیچ باشد هرچه باشد جز ازو

هیچ میدان خویشتن را ای عمو