گنجور

 
ملا احمد نراقی

بهار آمد کنون جانا قفس را خیز و در بگشا

چو بگشادی ترحم کن مرا هم بال و پر بگشا

خبر دارد ز حال می کشان چون محتسب ساقی

در میخانه را بر روی ایشان بی خبر بگشا

کمر در خدمتت بستند یاران روز و شب عمری

تو هم یک شب برای خاطر یاران کمر بگشا

جمال یار هر سو جلوه گر بی پرده ای همدم

دمی از خواب غفلت خیز و از هر سو نظر بگشا

ز یاران مجاز آمد صفایی دل به تنگ اکنون

در دل را بیا بر روی یاران دگر بگشا