گنجور

 
ملا احمد نراقی

بهار آمد کنون جانا قفس را خیز و در بگشا

چو بگشادی ترحم کن مرا هم بال و پر بگشا

خبر دارد ز حال می کشان چون محتسب ساقی

در میخانه را بر روی ایشان بی خبر بگشا

کمر در خدمتت بستند یاران روز و شب عمری

تو هم یک شب برای خاطر یاران کمر بگشا

جمال یار هر سو جلوه گر بی پرده ای همدم

دمی از خواب غفلت خیز و از هر سو نظر بگشا

ز یاران مجاز آمد صفایی دل به تنگ اکنون

در دل را بیا بر روی یاران دگر بگشا

 
 
 
بیدل دهلوی

درین محفل که دارد شام بربند و سحر بگشا

معما جز تأمل نیست یک مژگان نظر بگشا

ندارد عبرت احوال دنیا فرصت‌اندیشی

گرت چشمی‌ست از مژگان گشودن پیشتر بگشا

به‌کار بسته‌ای دل آسمان عاجزتر است از ما

[...]

یغمای جندقی

به چشم دیگران در صید من منگر نظر بگشا

پرم بر بند و بند از بال مرغان دگر بگشا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه