گنجور

 
مولانا

درخت و برگ برآید ز خاک این گوید

که «خواجه هر چه بکاری تو را همان روید»

تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار

که چیست قیمت مردم؟ هر آنچ می‌جوید

بشو دو دست ز خویش و بیا به خوان بنشین

که آب بهر وی آمد که دست و رو شوید

زهی سلیم که معشوق او به خانه اوست

به سوی خانه نیاید؛ گزاف می‌پوید

به سوی مریم آید دوانه گر عیسی‌ست

وگر خر است بهل تا کمیز خر بوید

کسی که همره ساقی‌ست چون بود هشیار؟

چرا نباشد لمتر؟ چرا نیفزوید؟

کسی که کان عسل شد ترش چرا باشد؟

کسی که مرده ندارد بگو چرا موید؟

تو را بگویم پنهان که گل چرا خندد

که گلرخیش به کف گیرد و بینبوید

بگو غزل که به صد قرن خلق این خوانند

نسیج را که خدا بافت آن نفرسوید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۱۶ به خوانش هانیه سلیمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان

بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید

ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان

ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید

اهلی شیرازی

مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی

که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید

مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او

که می نویسد و سیلاب گریه میشوید

صائب تبریزی

که با تو حرف شهیدان عشق می‌گوید

که خون شبنم از آفتاب می‌جوید

به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی

که هفته هفته رخ خویش را نمی‌شوید

در آن دیار که ماییم بی‌غمی کفر است

[...]

صامت بروجردی

بشیر یافت که آن پیر زن چه می‌گوید

کدام راه از این اضطراب می‌پوید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه