که با تو حرف شهیدان عشق میگوید
که خون شبنم از آفتاب میجوید
به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی
که هفته هفته رخ خویش را نمیشوید
در آن دیار که ماییم بیغمی کفر است
هوای ابر ز دل میل باده میشوید
کراست زهره که از آستین برآرد دست
صبا درین چمن از شرم گل نمیبوید
ترا گمان که تو در خواب آنچه میبینی
به ما تپیدن دل یک به یک نمیگوید
چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک
که رخ به خون جگر شسته لاله میروید
ز شرم نیست نظر پیش پا فکندن یار
بهانهاش شده آخر بهانه میجوید
رسید عشق به پابوس عرش و برگردید
هنوز عقل گرانجان رفیق میجوید
اگر به چشمه تیغ تو راه خضر افتد
ز جبهه خط غبار حیات میشوید
ز تاب پرتو روی تو دیده صائب
ز آفتاب قیامت پناه میجوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید
تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم هر آنچ میجوید
بشو دو دست ز خویش و بیا بخوان بنشین
[...]
عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان
بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید
ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان
ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید
مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی
که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید
مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او
که می نویسد و سیلاب گریه میشوید
بشیر یافت که آن پیر زن چه میگوید
کدام راه از این اضطراب میپوید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.