که با تو حرف شهیدان عشق میگوید
که خون شبنم از آفتاب میجوید
به اشک روی مرا شسته طفل خودرایی
که هفته هفته رخ خویش را نمیشوید
در آن دیار که ماییم بیغمی کفر است
هوای ابر ز دل میل باده میشوید
کراست زهره که از آستین برآرد دست
صبا درین چمن از شرم گل نمیبوید
ترا گمان که تو در خواب آنچه میبینی
به ما تپیدن دل یک به یک نمیگوید
چه ماتم است ندانم نهفته در دل خاک
که رخ به خون جگر شسته لاله میروید
ز شرم نیست نظر پیش پا فکندن یار
بهانهاش شده آخر بهانه میجوید
رسید عشق به پابوس عرش و برگردید
هنوز عقل گرانجان رفیق میجوید
اگر به چشمه تیغ تو راه خضر افتد
ز جبهه خط غبار حیات میشوید
ز تاب پرتو روی تو دیده صائب
ز آفتاب قیامت پناه میجوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و عاشقانه میپردازد. شاعر از عشق و فراق سخن میگوید و به تصویرسازی از درد و رنجی که در دل دارد، میپردازد. او به انتظاری که برای دیدن محبوبش دارد، اشاره میکند و حسرتی را احساس میکند که ناشی از جدایی و نبودن محبوب است. در عین حال، زیباییها و لطافتهای عشق را با مفاهیم عمیقتری در هم میآمیزد و از تلاطمات درون و دنیای پیرامون خود سخن میگوید. شاعر همچنین به نظر میرسد که به تأمل در زندگی و احساسات انسانی پرداخته و به جستجوی معنا در زندگی میباشد.
هوش مصنوعی: کسی که با تو صحبت میکند، مانند شهیدان عاشق است و همه چیز را با شدت و عشق بیان میکند، همچنان که شبنم برای یافتن آفتاب تلاش میکند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف فردی میپردازد که به خاطر مشکلات و رنجهایی که دارد، اشکهایش را به عنوان نشانهای از پاکی و معصومیت میداند. در واقع این شخص به دلیل تجربههای سخت زندگی، احساس میکند که نمیتواند خود را به درستی بشوید یا از روحیات و احساسات منفی فاصله بگیرد. به نوعی نشاندهنده عدم توجه یا بیتفاوتی به زیباییهای خود و عدم مراقبت از روح و روانش است.
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که ما زندگی میکنیم، هیچ غمی وجود ندارد و اگر کسی غمگین باشد، به نوعی ناشکری کرده است. احساسات و آرزوها مانند باران از دل بر میخیزند و انسانها را به سوی لذت و شادی میکشاند.
هوش مصنوعی: کیست که جرأت کند دست نسیم را از آستینش بیرون آورد؟ در این گلستان، گل از شرم نمیتواند عطر خود را پخش کند.
هوش مصنوعی: تو فکر میکنی آنچه در خواب میبینی حقیقت دارد، اما دل ما به طور پیوسته و یک به یک، با درد و تپشهایش از این احساسات به تو خبری نمیدهد.
هوش مصنوعی: چه اندوهی نهفته است در دل خاک که گل لالهای با چهرهای خونین سر از زمین بر میآورد.
هوش مصنوعی: یاری که از شرم نمیتواند به چهرهی محبوبش نگاه کند، اکنون بهانهای برای فرار از این وضعیت پیدا کرده و به دنبال بهانهای برای دوری میگردد.
هوش مصنوعی: عشق به عرش و مقام بلند رسید و برگشت، اما عقل همچنان در جستجوی رفیق و همراهی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی به طرف چشمهای برود که تیزی و خطر در آن نهفته است، زندگیاش به کلی متحول میشود و غبار زندگیاش از بین میرود.
هوش مصنوعی: به خاطر تابش نور صورت تو، چشمان صائب به دنبال پناهگاهی از آفتاب قیامت هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید
تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم هر آنچ میجوید
بشو دو دست ز خویش و بیا بخوان بنشین
[...]
عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان
بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید
ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان
ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید
مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی
که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید
مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او
که می نویسد و سیلاب گریه میشوید
بشیر یافت که آن پیر زن چه میگوید
کدام راه از این اضطراب میپوید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.