گنجور

 
جامی

فرزدق ملک بصره را که خالد نام داشت مدح کرد. صله مدح خود چنان که می خواست نیافت به این دو بیتش هجو کرد:

لقد غرنی من خالد باب داره

ولم ادر ان للوم حشو اهابه

ولست و ان اخطات فی مدح خالد

باول انسان خری فی ثیابه

می گوید:

آراسته بیرون سرایی دیدم

در مدح خداوند سرا پیچیدم

آلود شعار شعر پاکیزه من

از لوث حدث چو مدحش اندیشیدم

چون این دو بیت به خالد رسید، ده هزار درم به وی فرستاد و پیغام داد که به این درمها معنی را که از باطن خود نموده ای و ظاهر خود را به آن آلوده ای بشوی.

عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان

بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید

ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان

ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید