ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
چشمش به یک کرشمه دل از دست ما ببرد
بنمود روی خوب و خجل کرد ماه را
بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد
تاراج کرد دین و دل از دست عاشقان
سلطان نگر که مایهٔ مشتی گدا ببرد
جان و دلی که بود مرا چون به پیش او
قدری نداشت هیچ ندانم چرا ببرد
میداد عقل دردسری پیش از این کنون
عشقش درآمد از درم آن ماجرا ببرد
سودای زلف او همه کس میپزد ولی
این دولت از میانه نسیم صبا ببرد
گفتیم حال عجز عبید از برای او
نگرفت هیچ در وی و باد هوا ببرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی شدت عشق و جذابیتهای معشوق است. شاعر از حال خود و دیوانگیاش در برابر زیبایی دلربای محبوب میگوید و اینکه چگونه تمام وجودش را تحت تأثیر قرار داده است. او به طرز چشمنوازی میگوید که محبوبش با کرشمهای دلش را میبرد و زیباییاش حتی ماه را خجل میکند. شاعر احساس میکند که دین و دل عاشقان را تاراج کرده و به نوعی از قدرت معشوق میگوید که هیچ چیزی در مقابلش معنایی ندارد. در پایان، او به ناچیزی خود در برابر محبوب اشاره میکند و میگوید که تمام این احساسات و عجزش هیچکدام برای محبوب اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، زیبایی آن دلبر هوش و صبر من را از من گرفت و با یک نگاه دلفریبش، دل را از دستم برد.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشینی نمایان شد که ماه را شرمنده کرد. زلفهای پر جلوهاش را گشود و زیبایی و لطافت عطر مشک را از سرزمین ختا به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق به سلطان، دین و دل خود را فدای او میکنند و او در عوض، تنها یک مقدار ناچیز از آنان میگیرد.
هوش مصنوعی: جان و دلی که برای من ارزشمند بود، وقتی در مقابل او قرار گرفت، هیچ اهمیت و ارزشی نداشت. نمیدانم چرا اینقدر ناچیز شد و از من گرفتند.
هوش مصنوعی: عقل پیش از این، مشکلاتی را برای من ایجاد کرده بود، اما اکنون عشق وارد زندگیام شده و تمام آن دردسرها را برطرف کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال زیبایی زلف اوست و در این حس و حال غرق شدهاند، اما این خوشبختی و حال خوب به راحتی از میان خواهد رفت، مانند نسیمی که میگذرد.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که عبید، در برابر او از قدرت و توان خود به طور کامل عاجز است، اما نه چیزی از او نگرفت و نه فایدهای داشت؛ فقط وزش باد او را برد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد
یک یک برد شما را آنک مرا ببرد
آن را که بود آهن آهن ربا کشید
وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد
قانون لنگری به ثری گشت منجذب
[...]
ما را شکنج زلف تو در پیچ و تاب برد
آرام و صبر از دل و از دیده خواب برد
از راه دل در آمد و از روزن دماغ
رختی که دیده بسته به مشکین طناب برد
روزی عجب مدار که طوفان برآورد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.