گنجور

 
مولانا

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند

عاشقان را چو همه پیشه و بازار توی

عاشقان از جز بازار تو بیزار شدند

سفها سوی مجالس گرو فرج و گلو

فقها سوی مدارس پی تکرار شدند

همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند

همه از نرگس مخمور تو خمار شدند

دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست

پر گشادند و همه جعفر طیار شدند

صدقات شه ما حصه درویشانست

عاشقان حصه بر آن رخ و رخسار شدند

ما چو خورشیدپرستان همه صحرا کوبیم

سایه جویان چو زنان در پس دیوار شدند

تو که در سایه مخلوقی و او دیواریست

ور نه ز آسیب اجل چون همه مردار شدند

جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود

جان کنون شد که چو منصور سوی دار شدند

همه سوگند بخورده که دگر دم نزنند

مست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۸۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

همین شعر » بیت ۱

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

زیرکان از پی سرمایه به بازار شدند

صائب تبریزی

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت

عید بگذشت و همه خلق پی کار شدند

مولانا

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

همه از نرگس مخمور تو خمار شدند

دست و پاشان تو شکستی چو نه پا ماند و نه دست

پر گشادند و همه جعفر طیار شدند

اهل دینار کجا امت دیدار کجا

[...]

صائب تبریزی

تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند

همه گلهای چمن در پس دیوار شدند

ای بسا خیره نگاهان که به یک چشم زدن

چون شرر محو در آن شعله دیدار شدند

پرده بردار که از شوق تماشای رخت

[...]

صامت بروجردی

شیعیان زین غم عظمی چه خبردار شدند

همه با هم پی‌دفن تن او یار شدند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه