غزل شمارهٔ ۷۱۷
آن کس که به بندگیت آید
با او تو چنین کنی نشاید
ای روی تو خوب و خوی تو خوش
چون تو گهری فلک نزاید
روی تو و خوی تو لطیفست
سر دل تو لطیف باید
آن شخص که مردنیست فردا
امروز چرا جفا نماید
چیزی که به خود نمیپسندد
آن بر دگری چه آزماید
از خشم مخای هیچ کس را
تا خشم خدا تو را نخاید
برخیز ز قصد خون خلقان
تا بر سر تو فرونیاید
آن گاه قضا ز تو بگردد
کان وسوسه در دلت نیاید
ای گفته که مردم این چه مردیست
کابلیس تو را چنین بگاید
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...