گنجور

 
مولانا

مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است

که چنین مشک تتاری عبرافشان شده است

مگر از چهره او باد صبا پرده ربود

که هزاران قمر غیب درخشان شده است

هست جانی که ز بوی خوش او شادان نیست

گرچه جان بو نبرد کو ز چه شادان شده است

ای بسا شاد گلی کز دم حق خندان است

لیک هر جان بنداند ز چه خندان شده است

آفتاب رخش امروز زهی خوش که بتافت

که هزاران دل از او لعل بدخشان شده است

عاشق آخر ز چه رو تا به ابد دل ننهد

بر کسی کز لطفش تن همگی جان شده است

مگرش دل سحری دید بدان سان که وی است

که از آن دیدنش امروز بدین سان شده است

تا بدیده است دل آن حسن پری زاد مرا

شیشه بر دست گرفته است و پری خوان شده است

بر درخت تن اگر باد خوشش می‌نوزد

پس دو صد برگ دو صد شاخ چه لرزان شده است

بهر هر کشته او جان ابد گر نبود

جان سپردن بر عاشق ز چه آسان شده است

از حیات و خبرش باخبران بی‌خبرند

که حیات و خبرش پرده ایشان شده است

گر نه در نای دلی مطرب عشقش بدمید

هر سر موی چو سرنای چه نالان شده است

شمس تبریز ز بام ار نه کلوخ اندازد

سوی دل پس ز چه جان‌هاش چو دربان شده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

دل به یک آه سراسر رو مژگان شده است

مغز این نافه به یک عطسه پریشان شده است

بید گل می کند از پرتو صاحب نظران

سر دار از سر منصور به سامان شده است

جمع چون غنچه به شیرازه محشر نشود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است

شش جهت نام خدا یک گل خندان شده است

غالب دهلوی

از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است

جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است

چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز

نفس سوخته در سینه پریشان شده است

در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه