گنجور

 
مولانا

ساقیا این می از انگور کدامین پُشته‌ست

که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند

که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر

تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست

مگسل آن رشتهٔ اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست

تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانهٔ دل این لگد سخت مزن

هان که ویران شود این خانهٔ دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد

مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم

پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست