گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

گر جام سپهر، زهر‌پیماست

آن در لب عاشقان چو حلواست

زین واقعه گر ز جای رفتی

از جای برو که جای این جاست

مگریز ز سوز عشق زیرا

جز آتش عشق دود و سوداست

دودت نپزد کند سیاهت

در پختنت آتشست کاُستاست

پروانه که گرد دود گردد

دود‌‌‌آلوده‌ست و خام و رسوا‌‌ست

از خانه و مان به یاد ناید

آن را که چنین سفر مهیا‌‌ست

از شهر مگو که در بیابان

موسی‌ست رفیق من و سلواست

صحبت چه کنی که در سقیمی

هر لحظه طبیب تو مسیحا‌ست

دلتنگ خوشم که در فراخی

هر مسخره را رهست و گنجا‌ست

چون خانه دل ز غم شود تنگ

در وی شه دلنواز تنها‌ست

دل تنگ بود جز او نگنجد

تنگی دلم امان و غوغا‌ست

دندان عدو ز ترس کنده‌ست

پس روترشی رهایی ماست

خاموش که بحر اگر ترش روست

هم معدن گوهر‌ست و دریا‌ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode