آدمیی، آدمیی، آدمی
بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی
آدمیی را همه در خود بسوز
آن دمیی باش اگر محرمی
کم زد آن ماه نو و بدر شد
تا نزنی کم، نرهی از کمی
میبرمی از بد و نیک کسان؟!
آن همه در تست، ز خود میرمی
حرص خزانست و قناعت بهار
نیست جهان را ز خزان خرمی
مغز بری در غم؟! نغزی ببر
بر اسد و پیل زن ار رستمی
همچو ملک جانب گردون بپر
همچو فلک خم ده، اگر میخمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوب سرآغازتر از خرمی
نیک سرانجامتر از مردمی
ای که به چشم تو نیایم همی
یک نظر آخر به چو من درهمی
گفت که از مات فراموش گشت
کاش فراموش شوی یکدمی
عالم غم بی تو مرا بر دل است
[...]
دامن وصل ار به کف آید دمی
هیچ نخواهم بجز او همدمی
ای بت سنگین دل نامهربان
گر بنوازیم چه باشد دمی
ماه نو انگشت نما شد ولی
[...]
آب حیات از لب او شبنمی
زو نبود هیچ دلی بی غمی
خاتمه این همه هست آدمی
یافته زو کار جهان محکمی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.