گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که به چشم تو نیایم همی

یک نظر آخر به چو من درهمی

گفت که از مات فراموش گشت

کاش فراموش شوی یکدمی

عالم غم بی تو مرا بر دل است

لیک دلت را چه غم از عالمی

بی غمی از عمر قوی شادییست

شادی آن کس که ندارد غمی

این دل در پیش که خالی کنم

وه که ندام به جهان محرمی

هست درین درد من خسته را

مرگ سزاوارترین مرهمی

بر من اگر گریه نمی آیدت

وام کن از دیده خسرو نمی