برست جان و دلم از خودی و از هستی
شدست خاص شهنشاه روح در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ میندانستم
چو در درستی آن مه مرا تو بشکستی
چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد
بجستم از خود و گفتم زهی سبک دستی
طبیب فقر بخست و گرفت گوش مرا
که مژده ده که ز رنج وجود وارستی
ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد
نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی
ز شمس تبریز این جنسها بخر بفروش
ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر تحول و تغییراتی عمیق در وجود انسانی است که به سمت عشق و معنویت رهنمون میشود. عاشق به یک نوع هستی جدید دست پیدا میکند و از بند خود و دنیای مادی رها میشود. در این فرآیند، عشق الهی مانند یک پزشک به او کمک میکند تا از رنج و فقر وجود خود آزاد شود. شاعر با اشاره به شمس تبریزی، خود را به یک نوع قدرت و درک عمیقتر از زندگی و عشق میرسد که آن را به مثابه یک معامله روحانی و معنوی میداند. در نهایت، پیغام شعر دعوت به گسستن از خود و پیوستن به حقیقت و عشق است.
هوش مصنوعی: جان و دل من از خودم و از وجودم جدا شده است، و حالا فقط در مستی و نشئگی، خاص فرمانروای روحها شدم.
هوش مصنوعی: عجب وجودی که ناگهان در عدم به حیات رسید و عجب بلندی که در چنین پایینجایی جان گرفت.
هوش مصنوعی: آنچه من به عنوان حقیقت نمیدانستم، درست شد. زیرا تو با شکستن تسلیم خود، به من نشان دادی که آن حقیقت چگونه است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو را احساس کردم و به روشنی رسیدم، از خودم جدا شدم و با خودم گفتم چقدر آزاد و سبکبال شدم.
هوش مصنوعی: پزشک فقر به من گوشزد کرد و گفت که خبر خوشی را بده، زیرا از آلام وجود خود رها شدم.
هوش مصنوعی: از انتظار رهایی یافتی که چه زمانی نسیم خواهد وزید. نه تو دریایی در بند هستی و نه به زبونی گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: از شمس تبریز این چیزها را بخر و بفروش. ارزش آنها را مثل کیسهای که به کمر بستی، به خوبی بدان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
[...]
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.