بیا بیا که چو آب حیات درخوردی
بیا بیا که شفا و دوای هر دردی
بیا بیا که گلستان ثنات میگوید
بیا بیا بنما کز کجاش پروردی
بیا بیا که به بیمارخانه بیقدمت
نمیرود ز رخ هیچ خستهای زردی
برآ برآ هله ای آفتاب چون بیتو
نمیرود ز هوا هیچ تلخی و سردی
برآ برآ هله ای مه که حیف بسیارست
که دیدهها همه گریان و تو در این گردی
بیا بیا که ولی نعمت همه کونی
که مخلص دل حیران و مهره نردی
بیا بیا و بیاموز بنده خود را
که در امامت و تعلیم و آگهی فردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق یا محبوب دعوت میکند که بیاید و زندگی و شفا را به ارمغان بیاورد. او بر اهمیت حضور محبوب در زندگی اشاره دارد و میگوید که بدون او، همه چیز تلخ و سرد است. شاعر همچنین خواهش میکند که محبوب به او آموزش دهد وگرنه دلش سرگردان و حیران خواهد ماند. در کل، شعر بر تمنا و عشق به محبوب و نیاز به حضور او تأکید دارد.
هوش مصنوعی: بیا که اگر به نزد ما بیایی، مانند آب حیات زندگیبخش خواهی شد. بیا که ما برای هر دردی شفا و درمانی داریم.
هوش مصنوعی: بیا و بیا که گلستان نیکی به ما دعوت میکند، بیا و نشان بده از چه جایی تو را پرورش داده است.
هوش مصنوعی: بیا تا در بیمارستان از غم و اندوه بیمارانی که در چهرهشان رنگ پریده و خستهاند، خبری نباشد.
هوش مصنوعی: بیا، بیا ای آفتاب! چرا که بدون تو هیچ تلخی و سردی از بین نمیرود.
هوش مصنوعی: ای ماه، به پا خیز! چقدر افسوس است که همه چشمها گریانند و تو در این دورانی به سر میبری.
هوش مصنوعی: بیا و به نزد ما بیا، زیرا که تو سرمایه و نعمت بزرگ همه هستی. دل من پر از شگفتی و محبت است و مانند مهرهای در بازی شطرنج در دنیای عشق در حال چرخش و فعالیت هستم.
هوش مصنوعی: بیا و به من یاد بده، زیرا من در رهبری و آموزش نیاز به آگاهی دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عطا گرفتی و شکر و ثنا نگستردی
کسی چنین کند ای قلتبان که تو کردی
بجای شکر شکایت نمودی از همه خلق
نماند کسی که نیازردی و خود آزردی
ولی نعم بشناسد سگ از تو بهتر سگ
[...]
چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
[...]
رسید ترکم با چهرههای گل وردی
بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی
بگفتمش که یکی نامهای به دست صبا
بدادمی عجب آورد گفت گستردی
بگفتمش که چرا بیگه آمدی ای دوست
[...]
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی
ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند
به دشمنی که تو با من به دوستی کردی
به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.