گنجور

 
مولانا

گر گریزی به ملولی ز من سودایی

روکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش

دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی

رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشیم

کآسمان ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایگان روی نموده‌ست غلط افتادی

باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی

گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده

از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی

چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید

سرخر معده سگ رو که همان را شایی

لا یغرنک سد هوس عن رایی

کم قصور هدمت من عوج الا رآ

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت

اننی انصح بالصمت علی الاخفا

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست

نه که در سایه و در دولت این مولایی

بیم از آن می‌کندت تا برود بیم از تو

یار از آن می‌گزدت تا همه شکر خایی

شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد

شب چو شد روز چرا منتظر فردایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی

موزهٔ چینی می‌خواهم و اسب تازی

قطران تبریزی

هنری مرد نباشد بر هر کس خطری

چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری

ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا

ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری

بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی

[...]

امیر معزی

ای تو را بر مه و زهره ز شب تیره ردی

زهره از چرخ به زیبایی تو کردندی

نه عجب‌ گر کند از چرخ ندا زهره تو را

تا به مه بر ز شب تیره تو را هست ردی

لعبت چشم منی چشم منت باد نثار

[...]

سنایی

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه