گنجور

 
مولانا

در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی

نزد سردان منشین کز دمشان سرد شوی

از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت

کار آن است که با عشق تو هم درد شوی

چون کلوخی به صفت تو به هوا برنپری

به هوا برشوی ار بشکنی و گرد شوی

تو اگر نشکنی آن کت به سرشت او شکند

چونک مرگت شکند کی گهر فرد شوی

برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز کند

تو چرا قانعی از عشق کز او زرد شوی