گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

ابصرت روحی ملیحا زلزلت زلزالها

انعطش روحی فقلت ویح روحی مالها

ذاق من شعشاع خمر العشق روحی جرعه

طار فی جو الهوی و استقلعت اثقالها

صار روحی فی هواه غارقا حتی دری

لو تلقاه ضریر تائه احوالها

فی الهوی من لیس فی الکونین بدر مثله

ان روحی فی الهوی من لا تری امثالها

لم تمل روحی الی مال الی ان اعشقت

رامت الاموال کی تنثر له اموالها

لم تزل سفن الهوی تجری بها مذ اصبحت

فی بحار العز و الاقبال یوما یالها

عین روحی قد اصابتها فاردتها بها

حین عدت فضلها و استکثرت اعمالها

افلحت من بعد هلک ان اعوان الهوی

اعتنوا فی امرها ان خففوا حمالها

آه روحی من هوی صدر کبیر فائق

کل مدح قالها فیه ازدرت اقوالها

ییاس النفس اللقاء من وصال فائت

حین تتلو فی کتاب الغیب من افعالها

حبذا احسان مولی عاد روحا اذ نفث

ناولتها شربه صفی لها احوالها

ان روحی تقشع اللقیات فی الماضی مدا

ثم لا تبصر مضی اذ تفکر استقبالها

اختفی العشق الثقیل فی ضمیری دره

ان روحی اثقلت من دره قد شالها

مثله ان اثقل الیوم المخاض حره

اوقعتها فی ردی لم تغنها احجالها

غیر ان سیدا جادت لها الطافه

ان روحی ربوه و استنزلت اطلالها

سیدا مولی عزیزا کاملا فی امره

شمس دین مالک اوفت لها آمالها

صادف المولی بروحی و هی فی ذاک الردی

من زمان اکرمته ما رات اذلالها

جاء من تبریز سربال نسیج بالهوی

اکتست روحی صباحا انزعت سربالها

قالت الروح افتخارا اصطفانا فضله

ثم غارت بعد حین من مقال نالها