روز طرب است و سال شادی
کامروز به کوی ما فتادی
تاریکی غم تمام برخاست
چون شمع در این میان نهادی
اندیشه و غم چه پای دارد
با آن قدح وفا که دادی
ای باده تو از کدام مشکی
وی مه به کدام ماه زادی
مستی و خوشی و شادکامی
سلطان دلی و کیقبادی
و آن عقل که کدخدای غم بود
از ما ستدی به اوستادی
شاباش که پای غم ببستی
صد گونه در طرب گشادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دل تو مرا به باد دادی
از بس که نمودی اوستادی
از دست تو در بلا فتادم
آخر تو کجا به من فتادی
چند از تو مرا نکوهش آخر
[...]
هجرانک محرق فؤادی
اعراضک زاید ودادی
با حسن تو کاسدست امروز
بازار هر آنکه بد روادی
عش فی فرح و فی سرور
[...]
گفتی که سپاس کس مبر بیش
کز دهر به بخت نیک زادی
آری منم از دعای پیران
خورده بر کشتزار شادی
باقی شدم از هدایت عم
[...]
گر هفت گره به چرخ دادی
هفتاد گره بدو گشادی
ای عشق، کجا به من فتادی؟
وی درد، به من چه رو نهادی؟
ای هجر، به جان رسیدم از تو
بس زحمت و دردسر که دادی
از یار خودم جدا فکندی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.